برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
گویا آسمان مدینه رنگ و بوی عزا گرفته. ام البنین علیها السلام در بستر غنوده و خاطرات تلخ و شیرین گذشته را به یاد می آورد. خاطراتی که یادآور گذشته پرفراز و نشیب اوست. اولین خاطره ای که در ذهنش نقش می بندد، زمانی است که عقیل او را برای برادرش امیرالمؤمنین علی علیه السلام خواستگاری کرد و گفت:
یکی از عمو های سجاد به نام حسن می گوید که من بر روی تختخواب خوابیده بودم و بین خواب و بیداری بودم که صدای سقوط کودکی مرا از جا بلند کرد و بعد به سرعت بلند شدم تا ببینم که چه اتفاقی
ماجرای کامل معجزه حضرت أم البنين با کودکی به نام سجاد »
واقعیت این حادثه چیست بطوری که بیشتر ساکنین این منطقه (صفوی در عربستان) عکس العمل نشان دادند و تعجب کردند ، و خبر این حادثه در خبرگزاری ها به سرعت پخش شد.
و با پخش این خبر خیلی ها برای تبریک سلامتی سجاد به منزل خانواده او رفتند و همچنین برای دیدن سجادی که از کرامات اهل بیت(ع) بهره مند شده بود که نجات یافتن او از سرنوشتی بد که به فضل و عنایت خدا و برکت حضرت ام البنین (س) به خیر گذشت.
عنوان این قضیه این بود که کودکی به نام سجاد که پسر یکی از خانواده های صفوانی است ،در سن سه سالگی ،برای او در آن ایام که مصادف بود با ماه صفر 1426 قمری و ماه مارس 2005 میلادی حادثه ای رخ داده و آن حادثه این بوده که او از راه پله طبقه سوم ساختمان به سمت طبقه همکف سقوط کرده است .
و بعد از معاینه های متعدد پزشکی که در تعدادی از بیمارستان های مختلف صورت گرفت همه این را می گفتند که او سالم است و اتفاقی برای او نیفتاده است و همچنین خود کودک(سجاد) به مادرش گفت که برای او اتفاقی نیفتاده است و فقط آن لحظه ای که داشت سقوط میکرد(این حرف پسر بچه است و معمولا بچه ها دروغ نمی گویند) خانمی با لباس سبز رنگ که به او ام البنین(س) می گویند او را با لطافت گرفته و بروی زمین گذاشته و پس از آن هم رفته است .
آفرینش هماره در دامان مادران میشکفد و در دستان تربیت آنان به رشد و بالندگی میرسد. و این برق مهر و عاطفه است که در نگاه به انتظار نشسته آنان نمایان است.
آمدی و گفتی که نیامده ام جای فاطمه علیهاالسلام را برایتان پر کنم. آمدی و گفتی که مرا فاطمه نگویید؛ من ام البنینم. آمدی که غبار غم از صورت زینب علیهاالسلام بزدایی. آمدی تا حسنین علیه السلام از داغ غم از پای درنیایند.
آمدی و به خانه غم خوش آمدی! هر چه می گذشت، همه بیشتر به تو عادت می کردند و پسرانت را به فرزندان فاطمه حواله می دادی.
پسرانت هم تو را ام البنین صدا می زنند. خودت می گفتی که تو مادر پسرانی
پسرانی که سال ها بعد، سرهای بریده شان را پس از غوغای کربلا برایت آوردند و تو حال زینب علیهاالسلام را پرسیدی و حال برادرش حسین علیه السلام را. بانو! غم مادری که تنها پسرانش را از دست بدهد سنگین است؛
تو نمی توانی این غم را پنهان کنی؛ هر چند اشک های خود را پنهان کنی از زنان قبیله.